-
اتاق
دوشنبه 15 تیرماه سال 1394 10:24
کتاب : اتاق شاهکاری است اثر اما داناهیو نویسنده ی ایرلندی. داستان از زبان پسر پنج ساله ای به نام جک روایت می شود که با مادرش در اتاق کوچکی زندانی شده اند. این کتاب را در فهرست آثاری که قرار است بخوانید، قرار دهید. با ارزش است.
-
قبل از مردن این 220 کتاب را بخوانم
شنبه 6 تیرماه سال 1394 12:13
کتابنیوز: سایت Amazon لیست 1001 کتابی را که باید قبل از مرگ خواند، به پیشنهاد بیش از 20 نفر از منتقدین ادبیاش تنظیم کرده است. این کتاب هزار صفحهای ضمن معرفی هریک از کتابهای انتخاب شده، اطلاعاتی درباره نویسنده کتاب و همچنین علت اهمیت آن (اینکه چرا باید تا پیش از مردن حتما کتاب را خواند!) به خواننده ارائه میکند....
-
بادبادک کاغذی
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1394 12:11
بادبادک های کاغذی را دیده اید؟ توی آسمان غوطه ور می شوند. نرم ، آرام ، می روند بالا. بالاتر تا زمانی که نخ در دستان صاحب بادبادک است همه چیز آرام است. پرواز هم بی خطر وای به لحظه ای که نخ رها شود انگار طوفانی بر پا شده بادبادک به خود می پیچد. با شتاب این سو آن سو می رود و بعد در آبی آسمان گم می شود. امروز احساس...
-
روز پدر مبارک
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1394 15:53
بابای عزیزم جایت آنقدر خالیست که حرفی برای گفتن باقی نمی گذارد. شاید تا یک ماه یا چند روز دیگر نیکی کوچولو به دنیا بیاید. در خیالم می بینم که چقدر خوشحالی. بله محمدرضای عزیز هم پدر می شود. جایت خیلی خالی است. اشک امانم نمی دهد. روزت مبارک. روز پدر.
-
خاکستر و ققنوس
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 21:19
مثل فلج شدن بود. انگار مغز و دل و دستش دچار رخوتی بودند که اجازه ی کارکردن را نمی دادند. غوغای درون آثار بیرونی خود را عیان ساخته بود. او مانده بود و پوشه های باز و ناتمام از دوره های مختلف زندگی. هر کسی آمده بود برگه ای به این پوشه ها افزوده بود و وقت رفتن یادش رفته بود اثرش را بردارد و پوشه را ببندد و برود. کلافه...
-
معجزه ی سنجد
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1394 11:16
از دیروز احساس کسالت می کردم. گلو درد و تب. سرماخورده بودم. حالم اصلاً خوب نبود. صبح که به قصد آمدن به اداره آماده می شدم کمی پودر سنجد را با خود آوردم. تب زیاد بی حالم کرده بود. یاد سنجد افتادم. در حین انجام کار ، شروع کردم به خوردن پودرکامل سنجد. چند دقیقه که گذشت احساس کردم بهتر شدم. سنگینی چشم ها و تب تخفیف پیدا...
-
بیایید زلزله ی تهران را جدی بگیریم
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 16:18
امروز دوست عزیزی مهمان من بود. نابغه ی محاسبات ذهنی. مثل همیشه از هر موضوعی سخن گفتیم و شنیدیم. مهم ترین بحث در مورد زلزله تهران بود. زلزله ای که شاید سال بعد یا دو سال بعد مهمان ما باشد. ضرورت وجود طبقه ای بین زمین و آسمان را امروز دوباره حس کردم. تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که خبرمربوط به خطرناک ترین و...
-
ساکن طبقه ی وسط
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1394 09:25
این روزها دنبال جایی هستم که نه روی زمین است و نه در اوج آسمان جایی بین زمین و آسمان کاش طبقه ای بین این دو بود هر وقت سرگشته می شدی و می خواستی از خودت به خودت پناه ببری آرام و بی صدا می رفتی می شدی ساکن طبقه ی وسط آنقدر آنجا می ماندی تا دلت دوباره هوای زمین کند و باز در خودت تکرار می شدی و باز هم ...
-
داستانک
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1393 12:19
چطور شروع شد؟ خودش هم نمی دانست. توی قطار بود. بله. خسته و کوفته با دستی پر خودش را به ایستگاه قطار رساند وبالاخره روی صندلی قطار نشست. غرق درافکارش بود. نمی دانست صندلی کناری خالی بود یا مسافر قبل از او نشسته بود. آن روز ها ذهنش خیلی آشفته بود. سعی کرد بخوابد. چشم هایش را بست. نه. آنقدر خسته بود که این کار هم امکان...
-
ترنم موزون حزن
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 10:07
دو سال از رفتن پدر گذشت بدون آن که روزی را با یادش به پایان نرسانده باشم. هنوز آخرین تصویر از بودنش را به خاطر دارم. هنوز این اندوه تسکین نیافته است. هنوز جای خالیش در هر گوشه از زندگی به چشم می خورد. هنوز منتظرم. هنوز وقتی به سمت خانه ی پدری می روم منتظر تا با لبخند مهربانش، پیشانیم را ببوسد و در را برایم باز کند....
-
احمد شاملو( با سپاس از استاد گرامی)
سهشنبه 30 دیماه سال 1393 16:13
تکیه کلامش بود. فرق نمی کرد موقع سلام یا خداحافظی می گفت: ...تنور دلت گرم. معنی این جمله را بعدها فهمیدم. هر جا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم. انگار تنور دلت که گرم باشد ، نان مهربانی اش را می خوری. هر چه دلت گرم تر، مهربانی آن بیشتر و روزگارت آبادتر است. امیدوارم بهترین روزهای زمستانی را...
-
الماس یا گردو؟ مساله این است(با سپاس از استاد گرامی)
جمعه 19 دیماه سال 1393 16:40
بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارند . بعد چشمشون به یه گردو می افته . دولا میشن تا گردو رو بردارن الماسه می افته تو شیب زمین . قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره . میدونی چی می مونه؟ یه آدم...،یه دهــــــن بـــاز....،یه گـــــــردوی پـــــوک ..و یه دنیـــــا حســـــــرت.. در سیستم آموزشی ما از همان کودکی به ما آموخته اند...
-
مقاله - علوم تربیتی(Journal of Learning Disabilities-2008 )
جمعه 5 دیماه سال 1393 20:56
Effects of Small-Group Reading Instruction and Curriculum Differences for Students Most at Risk in Kindergarten : Two-Year Results for Secondary- and Tertiary-Level Interventions Debra Kamps, Mary Abbott, Charles Greenwood, Howard Wills, Mary Veerkamp and Jorun Kaufman
-
شیرخوارگاه آمنه
شنبه 22 آذرماه سال 1393 18:40
روز اربعین. دلتنگی. شیرخوارگاه آمنه. ادای نذر. وانت نیسان آبی رنگ. کودک گریان در آغوش پدر. مادری گریان. ولش کن. مریضه . نبرش. مریضه. مشتی محکم روی گونه ی مادر. صدای گریه کودک. فریادهای پدر. برو بشین توی ماشین. نگهبان شیرخوارگاه. مادر نگران. پدر همراه با کودک در اتاق نگهبانی. من نگران. گریه ی شبانه کودک. ناراحتی پدر....
-
فیلم محیا
جمعه 21 آذرماه سال 1393 20:20
تیتراژ پایانی فیلم محیا شعری زیبا بود: چو عاشق می شدم گفتم : ربودم گوهر مقصود نمی دانستم این دریا چه موج خون فشان دارد
-
مقاله - علوم تربیتی(education-2010 )
جمعه 21 آذرماه سال 1393 15:29
Against Boldness Mary M. Kennedy1
-
مقاله -علوم تربیتی (education-2008)
جمعه 21 آذرماه سال 1393 15:26
Paved with good intentions Detours and dead ends on the road to educational reform Alastair Glegg University of Victoria, Canada
-
راه نو
جمعه 21 آذرماه سال 1393 14:53
امروز 21 آذز ماه سال 1393 است. باید تغییر کرد. راهی جدید. شایدبازگشت دوباره به راهی که باید از ابتدا طی می شد. نمی دانم. طی 5 سال گذشته تعدادی کتاب و مقاله دانلود کرده ام. در حدی که کتابخانه ی کوچکی راه بیندازم. کتابخانه ای دیجیتال و جمع و جور. برای من جالب بودند. شاید برای دیگران هم مفید باشند. تصمیم دارم به تدریج آن...
-
هانای کلاس من
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 22:31
امروز ایمیلی از طرف یکی از دانشجویانم دریافت کردم.شعری برایم سروده بود. به مدد خواجه ی شیراز، جناب حافظ عزیز. ای از فروغ رویت روشن چراغ دیده خوشتر ز چشم مستت چشمم استاد ندیده همچون تو نازنینی سر تا قدم لطافت خوارزمی به خود ندیده ، ایزد نیافریده هانای عزیز از این همه لطف ممنونم.
-
به یاد مصطفی پاشایی: تنها صداست که می ماند.
شنبه 24 آبانماه سال 1393 22:28
-
پیرمرد و فال فروش
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 22:47
هر روز صبح از پشت شیشه ی اتوبوس صورت پیرمردی را می بینم که با صدای بلند می گوید: فردوسی، توپخونه، بازار بفرمایید سوارشید. انقلاب هفت تیر بفرمایید سوارشید. قد بلند نیست. صورتی پیر و مهربان دارد. این جملات را خوشرویی پشت سر هم تکرار می کند. گاهی وقت ها هم با اشاره دست مسافران را راهنمایی می کند. نمی دانم از این کار...
-
دکتر غلامحسین شکوهی، کلاسی از جنس واقعه
شنبه 17 آبانماه سال 1393 23:26
از روزی که با دکتر نیستانی صحبت کردم و ایشان کتابی در مورد استاد بزرگ دکتر غلامحسین شکوهی به من هدیه دادند، فکری جز رفتن به بیرجند و دیدن استاد در سرم نیست. سعادت حضور در کلاس های دکتر شکوهی را نداشتم. نمی خواهم آرزوی دیدنشان را با خود ببرم. کتاب عنوانش این بود : کلاسی از جنس واقعه
-
اسب خیالی
شنبه 17 آبانماه سال 1393 23:20
امروز عصر در راه بازگشت به خانه ، مثل همیشه باید از خیابان صانعی می گذشتم. صف طولانی آدم های خسته از کار در دو طرف خیابان منتهی به مقصد، یادآور زندگی ماشینی و تکراری هر روز بود. صدای شیهه ی اسبی به گوشم خورد. با تعجب به خیابان نگاه کردم. بوق یک رنوی قهوه ای رنگ بود. صاحب ماشین سرخوش از ابتکاری که به خرج داده بود ، به...
-
چرا رفتی؟چرا من بی قرارم؟
سهشنبه 6 آبانماه سال 1393 12:48
امروز ششمین روز آبان است. دلم برای همه ی کسانی که دیگر در کنارم نیستند تنگ شده است. برای پدر برای همه ی دوستان و آشنایان برای همه ی عزیزانی که بخشی از وجودم بودند و دیگر نیستند. تصور این که روزی خیالم از یادشان خالی شود ، نفسم را بند می آورد. تا هستم و یادتان هست، دوستتان دارم، دوستتان دارم، دوستتان دارم. چرا رفتی ،...
-
خالی تر از همیشه
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 16:13
حالش خوش نیست. هم می داند و هم نمی داند. احساس می کند در فضای معلق شده. دست هایش در انتظار دستی است که او را دوباره با زمین پیوند دهد.
-
سایه ی خیال
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 22:58
احساس می کنم که کسی زنگ می زند بیهوده هر کجای جهان چنگ می زند افسوس روزهای رفته امانش نمی دهد بر سایه ی خیال خودش سنگ می زند 4 شهریور 1393
-
به یاد بانوی غزل ایران( زنده یاد بانو سیمین بهبهانی)
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 15:02
دلـم گـرفـتـه، ای دوســـت ! هـــوای گـریــه بـا مـن گـر از قــفـس گـریــزم، کـجـا روم ؟ کـجـا، مـن ؟ کـجـا روم ؟ کـه راهـــی بـه گـلـشــنــی نــدانــم، کـه دیـــده بـرگـشـودم، بـه کـنـج تـنـگـنــا، مـن نه بـسـته ام به کـس دل، نه بسته کـس به مـن دل، چو تخـته پـاره بر مـوج، رهـا، رهـا، رهـا، مـن زمـن هر آنکـه او دور،...
-
شهرمن
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 13:25
زنجان همیشه شهر من و خانه ی من است آن جا که خفته است به خاک اندرش پدر
-
مادرانه
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 10:20
سلام عزیزم. بایدمادر باشی تا احساسم را درک کنی. باید مادر باشی تا بتوانی پا روی دلت بگذاری و برای عزیزترین کست بهترین ها را بخواهی و او را از خودت دور کنی تا سر و سامان بگیرد تا زندگی کند تا پاسوز مادر نشود تا بعد از مادر همراهی داشته باشد تا مادر دلش خوش باشد تا مادر آرام باشد. بدان هرجا که باشی دور یا نزدیک با هر که...
-
راه بی انتها
سهشنبه 3 تیرماه سال 1393 10:35
دو سال از رفتنم به اصفهان می گذرد. واحدها ی درسی تمام شدند. امتحان جامع گذشت . مصاحبه نیز. اگر عمری باشد بزودی از رساله نیز دفاع می کنم. همه چیز می گذرد. فقط جای خالی کسانی که دوستشان داشتم و دوستشان دارم آزارم می دهد. اگر بابا در کنارم بود چقدر خوشحال می شد. یک جای خالی در قلبم بوجود آمده. مثل یک حفره ی ناپیدا. یاد...