اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

حسرت

خورشید قلب من آن شب غروب کرد

آن شب که رفت پدر از کنار ما

روحش توان بودن و ماندن نداشت، رفت

قلبش نخواست دگر یاریش کند


آن شب نبود کسی در کنار او

تا بشنود صدای خسته ی دل کندن پدر

یک حس مبهم و پر رمز و راز بود

غربت ، خیال پدر ، خاطرات دور


حسرت برای من ابدی گشت بعد او

ای وای

وای من که نبودم کنار او


12 بهمن ماه 1391


پدر( 9 بهمن از میان ما رفت.)


پدرم سایه ی بالای سرم بود،
ولی رفت،
نماند.
دلم از دوری او غمگین است،
دلم از یاد پدر لبریز است،
و دو چشمم
پر اشک.


پدرم دور شد از اهل زمین
پدرم رفت به اوج
و من اینجا ماندم،
تا زمانی که بیاید
و به دنبال خدا
دست در دست هم

از خاک

به افلاک رویم.