خورشید قلب من آن شب غروب کرد
آن شب که رفت پدر از کنار ما
روحش توان بودن و ماندن نداشت، رفت
قلبش نخواست دگر یاریش کند
آن شب نبود کسی در کنار او
تا بشنود صدای خسته ی دل کندن پدر
یک حس مبهم و پر رمز و راز بود
غربت ، خیال پدر ، خاطرات دور
حسرت برای من ابدی گشت بعد او
ای وای
وای من که نبودم کنار او
12 بهمن ماه 1391
پدرم سایه ی بالای سرم بود،
ولی رفت،
نماند.
دلم از دوری او غمگین است،
دلم از یاد پدر لبریز است،
و دو چشمم
پر اشک.
پدرم دور شد از اهل زمین
پدرم رفت به اوج
و من اینجا ماندم،
تا زمانی که بیاید
و به دنبال خدا
دست در دست هم
از خاک
به افلاک رویم.