اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

یادم باشد...

آنقدر بی تاب بود که همه فهمیدند.

موبایلش  ضربه خورده بود و دیگر روشن نمی شد.

دوستش به شوخی می گفت این موبایل از دست تو راحت شد. بس که ازش کار کشیدی ، خسته شد و خوابید. 

پریشان بود. خود گوشی را می شد دوباره خرید، ولی آن همه شماره تلفن و عکس و پیام های خاطره انگیزی را که ازدوستان و عزیزانش روی حافظه موبایل بود، نمی شد کاری کرد.

یک لحظه به یاد عکسی افتاد که خیلی دوست داشت و روی صفحه موبایل همیشه پیش چشمش بود.
بغض کرد. فکر نمی کرد اینقدر تحت تاثیر این وسیله کوچک قرار گرفته باشد.
باورش نمی شد که این همراه ، واقعاً همراه و همرازش شده بود. داشت از دست دادن را تجربه می کرد. سخت بود.

دست کشیدن همیشه برایش سخت بود. باور این که دیگر نمی تواند چیزی را که دوست داشت ، داشته باشد، دشواربود.

به یکی از آشنایانش که دستی در کار تعمیر موبایل داشت ، زنگ زد.

آنقدر با هیجان ماجرای ضربه خوردن گوشی اش را توضیح  می داد و راهنمایی می خواست که اگر کسی در جریان امر نبود فکر می کرد برای عزیزترین کسش اتفاق بدی افتاده است.

قرار شد گوشی را برای تعمیر پیش همان آشنا ببرد. سوار اتوبوس شد.

وقتی وارد مغازه شد و بعد از یک ساعت  گوشی اش را صحیح و سالم دوباره در دست گرفت، از آن همه هیجان و نگرانی خنده اش گرفته بود.

ولی تلخی آن روز را نمی توانست فراموش کند.

با خود می گفت،

یادم باشد چیزهای زیادی دارم که تا هستند باید قدرشان را خوب بدانم.

یادم باشد چیزهای زیادی دارم که اگرخاموش شوند دیگر هیچوقت روشن نخواهند شد.

یادم باشد هرچیزی قابل تعمیر نیست.

یادم باشد........ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد