اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

روز پدر

روز پدر رسید

و جای تو خالی است

انگار بودنت خیال بود

هرجا که می روم

دل من بی قرار توست

اشک مجالم نمی دهد.

انگار زندگی با تو خواب رفت،

من بی قرار لحظه ی بی انتهای تو

ای وای جان من

اشک مجالم نمی دهد

این درد تا به ابد در دل من است

روز پدر رسید

و جای تو خالی است.


27/2/1392- تهران

قفس

بابا نشست بر لب ایوان زندگی

همچون کبوتری به سوی آسمان پرید


باور نمی کنم رها شده از بند زندگی

در حیرتم که چرا بی خبر ، غریب

انگار زندگی قفسی بود تنگ و تار


هر لحظه در خیال من عکسی ز روی اوست

بندی که وصل می شود از من به یاد یار


این رشته های یاد بهم وصل می شوند

تا بگذرم ز لحظه های غم انگیز این خیال


در ذهن من چو ورق می خورد کتاب

پایان آن به نظر تیره است و تار


اکنون پدر شده تصویری از خیال

آسوده در کنار عزیزان سوگوار


من منتظر درون قفس در هوای او

تا کی رسد زمان پریدن از این دیار


با شوق دیدنش همه شب خواب میروم

شاید ببینمش ، که دلم هست بی قرار


تهران- 27/12/1391

حسرت

خورشید قلب من آن شب غروب کرد

آن شب که رفت پدر از کنار ما

روحش توان بودن و ماندن نداشت، رفت

قلبش نخواست دگر یاریش کند


آن شب نبود کسی در کنار او

تا بشنود صدای خسته ی دل کندن پدر

یک حس مبهم و پر رمز و راز بود

غربت ، خیال پدر ، خاطرات دور


حسرت برای من ابدی گشت بعد او

ای وای

وای من که نبودم کنار او


12 بهمن ماه 1391