اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

پیرمرد و فال فروش

هر روز صبح از پشت شیشه ی اتوبوس صورت پیرمردی را می بینم که با صدای بلند می گوید: فردوسی، توپخونه، بازار بفرمایید سوارشید. انقلاب هفت تیر بفرمایید سوارشید.

قد بلند نیست. صورتی پیر و مهربان دارد. این جملات را خوشرویی پشت سر هم تکرار می کند. گاهی وقت ها هم با اشاره دست مسافران را راهنمایی می کند. نمی دانم از این کار درآمدی هم دارد یاخیر؟ هرچه هست مظهر زندگی است.  راننده ها هم دوستش دارند و با  او خوش و بش می کنند. مرد جوانی هم هست که از نظر جسمی دچار معلولیت است . فال حافظ می فروشد. مشتری های خودش را خوب می شناسد. صبح که سوار اتوبوس می شوم او را می بینم که آرام آرام می رسد. با پیرمرد هم آشناست. به زحمت از پله های اتوبوس بالا می آید. حداکثر دو تا  فال می فروشد و با زحمت  پایین می رود. او هم با تمام مشکلات جسمی که دارد، شاد است.می خندد.

با خود می گویم دنیای هر کدام از آدم ها چقدر با هم فرق دارد.بعضی ها بدون داشتن چیزی شاد هستند و بعضی ها هم همه چیز دارند ولی در خودشان غرق شده اند و این دنیا آنها را جز با اخمی که همیشه بر چهره دارند به یادنمی آورد.

زنده باد پیرمرد شاد بیهقی. زنده باد جوان فال فروش خوش اخلاق.

دکتر غلامحسین شکوهی، کلاسی از جنس واقعه


از روزی که با دکتر نیستانی صحبت کردم و ایشان کتابی در مورد استاد بزرگ دکتر غلامحسین شکوهی  به من هدیه دادند، فکری جز رفتن به بیرجند و دیدن استاد در سرم نیست. سعادت حضور در کلاس های دکتر شکوهی را نداشتم. نمی خواهم آرزوی دیدنشان را با خود ببرم.

کتاب عنوانش این بود :

کلاسی از جنس واقعه