اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

مادرانه

سلام عزیزم.

 بایدمادر باشی تا احساسم را درک کنی.

باید مادر باشی تا بتوانی پا روی دلت بگذاری

و برای عزیزترین کست بهترین ها را بخواهی

و او  را از خودت دور کنی

تا سر و سامان بگیرد

تا زندگی کند

تا پاسوز مادر نشود

تا بعد از مادر همراهی داشته باشد

تا مادر دلش خوش باشد

تا مادر آرام باشد.

بدان هرجا که باشی

دور یا نزدیک

با هر که باشی  مادر به یادت خواهد بود.

مگر می شود عواطف را به فراموشی سپرد؟

مگر می شود قدم هایی را ناشمرده با هم پیمودیم از یاد برد؟

 

همه چیز باقی خواهد ماند.

یادت هست

صندوقچه ای داشتم.

می گذارمش کنج همان

می سپارمش به یادها.

برایت امید ، سعادت ، سلامتی ، آرامش و عشق آرزو می کنم.

با هر که هستی با جان و دل باش.

دوستش بدار

زندگی عاریتی، عاریتی است.

خودت باش.

با همان هیجان و شور و احساس

با همان مهربانی

با همان مرام و مسلک

خودت که باشی

او هم دوستت خواهد داشت.

چون لایق خواستن و دوست داشتنی.

برایت لحظه ایی سرشار از بودن آرزو می کنم.

همیشه می گفتم زندگی زیباست.

زیبایی هایش را دریاب.

فرصتی که یک بار از آن برخوردار خواهیم شد.

در این میان اگر گاهی یادی از مادر کردی کافی است.


قربانت- مادر

11 تیرماه 1393

راه بی انتها

دو سال از رفتنم به اصفهان می گذرد. واحدها ی درسی تمام شدند. امتحان جامع گذشت . مصاحبه نیز. اگر عمری باشد بزودی از رساله نیز دفاع می کنم. همه چیز می گذرد. فقط جای خالی کسانی که دوستشان داشتم و دوستشان دارم آزارم می دهد.

اگر بابا در کنارم بود چقدر خوشحال می شد.

یک جای خالی در قلبم بوجود آمده. مثل یک حفره ی  ناپیدا. یاد سیاه چاله می افتم.

گاهی وقت ها خیلی بزرگ می شود. گاهی هم کوچک است. ولی هست.

سال 89 تپش قلب داشتم. پیش دکتر رفتم. می خواست علت را پیدا کند. می خواست با اکو کاردیوگرافی دنبال دلیلی بگردد. خیال می کرد بین بطن  و دهلیز روزنه ای ایجاد شده. هر چه گشت چیزی پیدا نکرد.

اگر امروز ببینمش می گویم دکترجان حق داشتی. راهی در قلبم باز شده. انتها ندارد.