اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

قفس

بابا نشست بر لب ایوان زندگی

همچون کبوتری به سوی آسمان پرید


باور نمی کنم رها شده از بند زندگی

در حیرتم که چرا بی خبر ، غریب

انگار زندگی قفسی بود تنگ و تار


هر لحظه در خیال من عکسی ز روی اوست

بندی که وصل می شود از من به یاد یار


این رشته های یاد بهم وصل می شوند

تا بگذرم ز لحظه های غم انگیز این خیال


در ذهن من چو ورق می خورد کتاب

پایان آن به نظر تیره است و تار


اکنون پدر شده تصویری از خیال

آسوده در کنار عزیزان سوگوار


من منتظر درون قفس در هوای او

تا کی رسد زمان پریدن از این دیار


با شوق دیدنش همه شب خواب میروم

شاید ببینمش ، که دلم هست بی قرار


تهران- 27/12/1391