اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

حیرانی2 ( به یاد فربدی که تقدیر فرصت دیدارش را نداد)

آن دوست نادیده از بودن خسته شد. رفت. نبود شد.......


.

یکی بود  یکی نبود

غیر از خدا هیچ کس نبود

یه دوستی بود

خیلی خوب ، خیلی عزیز،خیلی دقیق

چون زیاد می دونست

جاش توی این دنیا نبود

رفت

رفت تا شاید جای دیگه

کار دیگه

اما نشد.گشت.نبود

خسته که شد ، خواست بره

دور بشه،یاد بشه

از غما آزاد بشه

نمی دونست

وقتی که نیست

جاش توی دنیا خالیه

نمی دونست

رفیق و یار غار اون

چه حالیه

حالا چی مونده  برامون

نوشته هاش

نوشته های پر سوال

حرفایی که نفهمیدیم

ما چی شدیم، نمی دونم

سخته ، یه هو نبود شدن

نیست شدن

فکرشو کن منتظر دیدنشی

بهت می گن رفته دیگه

قصه ی حسرت این روزا

تکراریه ، بسه دیگه

فقط میشه آه کشید

فقط میشه آه کشید


تهران- 25 اسفند ماه 1392