اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

نفس

با خواندن ایمیل یکی از دوستان عزیزم، یاد کودکی خودم افتادم.

همیشه وقتی مادرم  بعد از ظهر استراحت می کرد و خوابش می برد،

من نگرانش بودم.

کنارش می نشستم.

نگران بودم مبادا صدای نفس هایش را نشوم،

مبادا بیدار نشود.

و وقتی بیدار می شد ،

خیالم راحت می شد.

می رفتم سراغ اسباب بازی هایم .

انگار زندگی دوباره جاری می شد.

الان با خودم فکر می کنم،

آیا روزی کسی نگران نفس هایم خواهد بود؟

منشاء آثار

امروز آسمان ابری است. هوای سرد از پشت پنجره هم آزار دهنده است. دلم عجیب گرفته

. آنقدر بی حوصله هستم که  تحمل خودم را  ندارم.

گاهی وقت ها آنقدر حرف برای گفتن داری که نمیدانی باید از کجا شروع کنی

بعضی وقت ها هم باید دنبال یک واژه در ذهنت بگردی.

انگار خالی خالی می شود.

عجیب نیست زیباترین کارهای هنری را که مورد بررسی قرار می دهی

در دورترین جا ، آنجا که آغاز آفرینش اثر است ، به عشقی می رسی که مبداء و منشاء اثر بوده

انگار این دنیا را با عشق ساخته اند

هیچ کاری بدون آن  انجام شدنی نیست

اگر هم بشود  نقصی ، ایرادی ، مشکلی پیدا می شود که به دلت نمی چسبد

دوستش نداری

هی با خودت کلنجار می روی

جلو می روی

 عقب می روی

 می کشی

پاک می کنی .

می نویسی

خط می زنی

 ناگهان شعله ای در جانت زبانه می کشد

قلمت جادو می کند

رنگ ها جلوه گری می کنند

کلمات پشت سر هم ردیف می شوند

طرحی

شعری

داستانی

چه می دانم

هر چه در خیالت بود

جلوه گری  می کند

زنده می شود

زنده می کند

یاد سهراب عزیز می افتم

دچار باید بود

وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف تباه خواهد شد


تهران - 6 آذرماه 1391