چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ، تو تشنه ی آتش باشی و نه آب و چشمه که خشکید و چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی، بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی و نه آتش!!!
و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت ...!
با تشکر از دوست عزیزم بهار