اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اسکله

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آفتاب

دیروز

اجاق جهان در نظرم

سرد سرد بود.

انگار

آفتاب دلم

خواب مانده بود.

کجا خودم را جا گذاشتم؟

امروز پنجم شهریور است. دیشب باران خوبی بارید. گرد و خاک از سر و روی شهر پاک شد. نمیدانم کدام باران خواهد بارید  و اندوه را از دل  آدم ها خواهد شست؟ امروز برای دوستی نوشتم:" گاهی دلم برای خودم تنگ می شود."

خیال نمی کردم روزی دنبال خودم در کوچه پس کوچه های شهر بگردم...