اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

شیرخوارگاه آمنه

روز اربعین.

دلتنگی.

شیرخوارگاه آمنه.

ادای نذر.

وانت نیسان آبی رنگ.

کودک گریان در آغوش پدر.

مادری گریان.

ولش کن.

مریضه .

نبرش.

مریضه.

مشتی محکم روی گونه ی مادر.

صدای گریه کودک.

فریادهای پدر.

برو بشین توی ماشین.

نگهبان شیرخوارگاه.

مادر نگران.

پدر همراه با کودک در اتاق نگهبانی.

من نگران.

گریه ی شبانه کودک.

ناراحتی پدر.

اختلاف با مادر.

تصمیم به  حل مشکل.

سپردن کودک به شیرخوارگاه.

من مبهوت این اتفاقات.

نگهبان شیرخوارگاه.

پدر با کودک.

مادر.

وانت نیسان آبی.

صدای بسته شدن در.

اشک هایم را پاک کردم.

فیلم محیا

تیتراژ پایانی فیلم محیا شعری زیبا بود:


چو عاشق می شدم گفتم : ربودم گوهر مقصود

نمی دانستم این دریا چه موج خون  فشان دارد