اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

یک نفر امروز از میان ما رفت ، پیمان ناصری

همکاری داشتیم به نام پیمان ناصری .از نیروهای خدماتی اداره بود. آرام و سربه زیر. هر از چند گاهی می آمد. سلام می کرد و مشغول پاک کردن پنجره های اتاق  می شد. بعد هم همانطور آرام می رفت. امروز وقتی وارد اداره شدم فضا سنگین بود. از نگهبانی سوال کردم اتفاقی افتاده ؟ گفت یکی از نیروهای خدماتی از طبقه چهارم پرت شده و دست وپایش شکسته است. گفتم کدامشان؟ گفت نمی دانم. وقتی به طبقه سوم رسیدم از همکاران سوال کردم. خودش بود. همان همکار ارام و محجوب . وقتی می خواسته  پنجره های طبقه دهم را پاک کند تعادلش را از دست داده ، پرت شده بود و در دم جان باخته بود. ماتم برد. هر ماه برگه ورود وخروجش را جدا می گرفتم و برایش کنار می گذاشتم تا بیاید و ببرد. دیگر تمام شد. تن نحیفش از هم پاشیده. برای حفظ جانش هیچ اقدامی انجام نشده بود.  حتی یک کلاه ایمنی و نه هیچ چیز دیگری.  هیچ. کتاب زندگیش بسته شد. امروز 23 آبان 1394 است. روحش شاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد