اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

پدر( 9 بهمن از میان ما رفت.)


پدرم سایه ی بالای سرم بود،
ولی رفت،
نماند.
دلم از دوری او غمگین است،
دلم از یاد پدر لبریز است،
و دو چشمم
پر اشک.


پدرم دور شد از اهل زمین
پدرم رفت به اوج
و من اینجا ماندم،
تا زمانی که بیاید
و به دنبال خدا
دست در دست هم

از خاک

به افلاک رویم.


تنهایی

گاهی تحمل رفتار دیگران برایت سخت می شود.

آنقدر سخت که دلت از  بیکرانگی آسمان هم می گیرد.

ترجیح می دهی در دنیای خودت غرق شوی .

حتی اگر کور سوی ساحلی هم از دور دست ها پیدا نباشد.

خودت می‌مانی و خودت.

تنهای تنها.

«هرگز حدیث حاضر غایب شنیده ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است.»

نفس

با خواندن ایمیل یکی از دوستان عزیزم، یاد کودکی خودم افتادم.

همیشه وقتی مادرم  بعد از ظهر استراحت می کرد و خوابش می برد،

من نگرانش بودم.

کنارش می نشستم.

نگران بودم مبادا صدای نفس هایش را نشوم،

مبادا بیدار نشود.

و وقتی بیدار می شد ،

خیالم راحت می شد.

می رفتم سراغ اسباب بازی هایم .

انگار زندگی دوباره جاری می شد.

الان با خودم فکر می کنم،

آیا روزی کسی نگران نفس هایم خواهد بود؟