دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند | ||
رؤیاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد | ||
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند | ||
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است | ||
از حرکات ناکرده | ||
اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های برزبان نیامده | ||
در این سکوت حقیقت ما نهفته است | ||
حقیقت تو و من |
برای تو و خویش | ||
چشمانی آرزو میکنم | ||
که چراغها و نشانهها را در ظلماتمان ببیند. | ||
گوشی | ||
که صداها و شناسهها را در بیهوشیمان بشنود. | ||
برای تو و خویش | ||
روحی | ||
که اینهمه را در خود گیرد و بپذیرد. | ||
و زبانی | ||
که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد | ||
و بگذارد از آنچیزها که در بندمان کشیدهاست سخن بگوییم. |
خیلی زیبا بود
سلام. ممنون که آمدید. شاد باشید.