عشق
پدیده ای تکوینی است. یعنی اتفاقی است که حدوثش به پایایی و پویایی آن در
بستر زمان بستگی دارد و گر نه به قول مولانا عشق هایی کز پی رنگی بود\عشق
نبود عاقبت ننگی بود. این همان چیزی است که تمامی مقاومتهای پیشین جوامع غربی را
در برابر آزادیهای فردی،
به طور کامل از میان برداشته است.
به بیان دیگر عشق مدرن نه یک مفهوم تجریدی و فرا زمینی، که مانند خود انسان
ها، زنده و این جهانی است و به دلیل همین زنده بودن است که می ماند و می
بالد و یا زرد می شود و می پژمرد.
آری زمانه به کلی عوض شده است. باور به عشق در زمان ما به این دلیل دشوار است که حالا انسانها
برای ارزشگذاری یا رد هر شخص و انتخاب شخص دیگر آزادند.
اما دیگران نیز مانند ما آزادند
که به ما ارزش بدهند یا با ما و ارزشهایمان مخالفت کنند.
به بیان دیگر، ارزش ها دیگر نه با تطبیق با نظام حاکم بر یک محیط که با ویژگی های خاص خود شخص سنجیده می شود. محور شدن فرد در جامعه ناخواسته با نوعی تزلزل همراه است وطبیعی است که انسان ناگزیر به خودش فکر میکند: "آیا من دوستداشتنی هستم؟ چقدر؟
چند نفر عاشق من هستند؟"
این که من تنها خودم را دوست دارم و همه چیز معامله است، چیزی از ابعاد
این تزلزل کم نمی کند برعکس بازتاب ترس فلج کننده ی گوینده از عشق
است. عشق آمیخته به معامله، عشق مشروط، است یعنی عشق توام با ترس، یعنی اصرار بر تضمین
نتیجه، یعنی دوستم داشته باش تا دوستت داشته باشم. یعنی قدم اول را دیگری
بردارد که من از وارد شدن به این بازی سخت می ترسم.
اگر این ناهمسازه را دقیق تر بشکافیم در می یابیم که حس گوینده به خودش
بیشتر از جنس ترس است تا عشق. ترس از رد شدن در آزمونی که قبولی آن تضمینی
نیست.
دراین شرایط گروهی رفتن به دنبال عشق را بیماری می انگارند. از نظر این گروه درعاشق کسی بودن "One-itis"است.
"One-itis" میتواند "بیمار یک نفر شدن" ترجمه شود.
عاشق کسی شدن
تنها هدر دادن وقت است
و باید مثل یک نوع بیماری،
یا عفونت با آن برخورد شود. با این حال عالمگیر شدن معامله و مصرف، یعنی این که عشق دغدغهی بشر معاصر است. عشق
درد و دغدغه ی اصلی انسان معاصر است. واقعیت تلخ حاکم بر زندگی او ترسی
است که آن را از خویش و بیگانه پنهان می کند و به جای تامل و رویارویی با
آن با
آشفتگی تمام، ابزار هایی برای دوست داشته شدن جمعآوری میکند. قدرت، ثروت،
مدرک، شهرت، مقام و... جملگی ابزار تضمین دوست داشته شدنند.
ابزارهایی برای دلبری از خویش و دیگری.
جامعهی مصرفگرای مدرن بر اساس توانمندی در دلبری بنا شده است. ما اشیائی را ذخیره میکنیم
تا با ذهن دیگران ارتباط برقرار کنیم.
تا روی دیگران
تاثیر بگذاریم. ما این کار را انجام میدهیم تا آنها ما را دوست داشته
باشند، تحسینمان کنند، به ما احترام بگذارند، از ما حساب ببرند. در واقع از
این راه می خواهیم خودمان و دیگران را اغوا کنیم.
هیچ چیز غیر مادیتر و عاطفیتر از این نیست که
یک جوان شلوارهای جین مدل جدید بخرد
و سر زانوهای آن پاره کند، تا دیگران از او خوششان بیاید. آن که کاخ می سازد و پی ثروت و قدرت می رود نیز دقیقا همین کار را می کند. بی باوری به عشق و معامله دیدن همه چیز، بازتاب مادّی بودن اشخاص نیست، اعترافی است به عطش سیراب نشده ی حاصل از عشق های نا کام. ثروت و قدرت در نگاهی ژرفتر حکم نذریه برای عشق را دارند.
زمان قدیم برای کسب وجاهت، اغنیا در محلات مختلف نذری می دادند و حالا همان پول را صرف خرید پورشه می کنند. امروز قدرت دلبری انسان ها،
به سن، نسبت قد، وزن، مدرک تحصیلی، حساب بانکی، حقوق ماهانه، قیمت وتعداد خانه و ملک و ماشین و... بستگی دارد، هزینه هایی از این دست عملی آیینی در راستای رسیدن به عشق در عرصه های عمومی و خصوصی است. قربانی
دادن برای خداوندگاران عشق، تا آنها این انسان ها را در راستای اغواگری و دلبری یاری دهند وایشان بتوانند نه دل یک انسان که دل انبوهی از انسان ها را بربایند.
عالمگیر شدن معامله نه انکار عشق، که شکل تشدید شده نیاز انسان ها به آن است. پرسش اساسی این است که این روند
این
روند (تشدید دلبری) تا کجا پیش خواهد رفت؟ چگونه می توان از این نیاز
حریصانه به خود ارزنده سازی فراتر رفت و
وسیله را جای هدف ننشاند؟
غلبه بر خود خواهی
و فراروی از سطحی نگری در عشق کار دشواری است. کمال گرایی به همان
اندازه بازتاب خود خواهی است که آسان پسندی و سهل انگاری. کمال گرایی از این
نظر خود خواهی است که میخواهیم ایدهآل به نظر برسیم.
ایدهآل تا افراد دیگر ما را دوست داشته باشند
و میخواهیم آن فرد مورد نظر نیز فردی ایدهآل باشد
تا ما بتوانیم از ارزش خودمان اطمینان حاصل کنیم.
این ها باعث میشود که بعضی از زوجها
که خیلی به عملکرد هم حساس می شوند، مدام به هم خرده می گیرند، شدیدا به هم گیر می دهند و
با کوچکترین ناکامی
به سادگی از هم
جدا شوند. و سهل انگاری از این نظر که عادت و عشق معادل هم می انگاریم و گمان
می کنیم که وابستگی دیگران به پول و قدرت و موقعیت ما گویا همان عشقی است که
عطش آن در سراسر زندگی جملگی ما را به پیش رانده است.