اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

حیرانی1

دیروز پیامکی از دوست عزیزی دریافت کردم.

به دیدار  یکی از دوستانش رفته. جایی دور که من نمی شناسم.

کسی که دست روزگار و بازی تقدیر برایش انزوا و تنهایی را رقم زده است.

اندیشمندی که که اکنون در خلوت خود با افکارش کلنجار می رود و روز های زندگیش را با چوب خط کشیدن بر هر ورقی که دارد ، گوشه ی هر کتابی که می خواند، می شمارد.

نوشته بود ، بر سر در اتاقش  این عبارت جاخوش کرده :


چه گذر کرد  به نطفه آن شبم

که این سانم و خموش

واژه در من

نگاه در او


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد