اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

سه تار

بعد از ۲۰ سال سه تارش را دوباره به یاد آورد. یادش بخیر دانشکده ی ادبیات با آن پله های معروفش.کلاس سه تار و استاد عزیز که خانم جوانی بود. یادش بخیر آن شور و شوقی که باعث می شد بی وقفه تمرین کند. گاهی هم برای خودش زمزمه می کرد.

مرغ سحر ناله سر کن 

داغ مرا تازه تر کن.

حالا با تلنگری آن همه خاطرات برایش زنده شده بود. در جعبه  را باز کرد. آرام سه تار را بیرون آورد. مهر مفاخری داشت. بیست سال پیش از خیابان جمهوری  و مغازه ای که آلات موسیقی  می فروخت خریده بودش. یک ساز دیگر هم داشت. هدیه ی یکی از دوستان خانوادگی بود. سه تاری قدیمی و ظریف. هر دو را تمیز کرد. یکی از تارهای هر کدام پاره شده بود. باید کوک هم می شدند. یاد شعری افتاد که همان وقت ها سروده بود:

سه تار

تار اول امید

تار دوم شادی

تار سوم احساس

من سه تارم را بر می دارم

و به مضرابی

تن باریکش را

پر طنین می سازم

این صدا 

این فریاد

همه از روح من است

که به ضرب مضراب

در تجلی بوده ست

.

.

.

این تکاپوی هراسان

به تمنای امیدی واهی

.

.

... بقیه شعر را فراموش کرده بود. مهم نبود. این که بعداز سال ها حال و هوای دیگری داشت همه چیز را جبران می کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد