در گذشته، فلاسفه نسبت به حواس بیاعتماد بودند؛ آیا ما زیاده از حد این بیاعتمادی و بدگمانی را فراموش نکردهایم؟ امروزه همة ما پیرو مکتب اصالت حس هستیم، در فلسفه حال و آینده، و نه بصورت نظری، بلکه در عمل ... آنها بر عکس از اینکه توسط حواسشان فریفته شوند، از دنیای خود و از سرزمین سرد«ایدهها» یا مُثلها کنده شوند و بطرف جنوب و جزیرة خطرناکی کشیده شوند که در آنجا فضائل فلسفی آنان مثل برف در آفتاب ذوب میشود، هراس داشتند. برای اینکه در فلسفه کار کنند، لازم بود که«در گوش خود پنبه فرو کنند»؛ این شرط تقریباً اجباری بود؛ فیلسوف واقعی نوای زندگی را، تا جایی که نوا است، تقریباً نمیشنید؛ او موسیقی زندگی را انکار میکرد؛ ... این یک خرافه قدیمی فلاسفه است که فکر میکنند هر نغمهای از جانب پریهای دریایی میآید...
امروزه ما گرایش داریم که برعکس قضاوت کنیم(چیزی که آنهم میتواند اشتباه باشد) و خیال کنیم که ایدهها علیرغم گوشتِ کم خون و یخ زدة خود، فریبندهها و اغواکنندگان بدتری از حواس هستند؛ در این گفته افراط نکنیم؛ آخر این ایدهها همیشه از«خون» فیلسوف تغذیه کرده اند و حواس او؛ و اگر مرا باور کنید میگویم«قلب» او را خورده و فرسوده کردهاند. این فلاسفه قدیمی افرادی بیدل و بدون قلب بودند و کارِ فلسفه برای آنها نوعی خونآشامیبود. آیا درمقابل افرادی مانند اسپینوزا لرزه بر اندامتان نمیافتد و معمایی بزرگ را در وجود و احساس نمیکنید؟ نمیبینید در آنجا چه نمایشی در حال اجراست؟ این نمایش رنگ پریدگی و بیفروغی فزاینده و«خالی از حس کردن» است که بصورت کمال مطلوب تفسیر میشود.
آیا در اینجا و پشت صحنة نمایش وجود خونآشامی را حس نمیکنید که خلاء احساس بوجود میآورد و در پایان چیزی اسکلت و صدای بهم خوردن استخوانها باقی نمیگذارد؟ منظورم از اینها مقولات، دستورالعملها و واژههاست(زیرا با عرض معذرت باید بگویم آنچه که اسپینوزا به جا گذارده یعنی اصطلاح«عشق ذهنی به خدا» چیزی جز بههم خوردن استخوانهای اسکلت نیست! عشق،...، این واژهها چه معنایی میدهند وقتی یک قطره خون هم ندارند؟...)
خلاصه کنیم: ایدهآلیسم فلسفی تا به حال چیزی جز بیماری نبوده است، مگر در مواردی چون افلاطون؛ او برای پیشگیری نوعی تندرستی که بعلت وفور خود خطرناک مینماید یا به خاطر ترس از حسهای زیاده از حد قوی و یا به عنوان مرید خردمند سقراط، به ایدهآلیسم متوسل شد. آنچه که ما آدمهای مُدرن فاقد آن هستیم شاید فقط آن مقدار از تندرستی و سلامتی باشد که نیاز به ایده آلیسم افلاطونی داشته باشد؟ و اگر از حواس خود بیم نداریم شاید به این دلیل است که ...
برگرفته از کتاب«حکمت شادان» صفحه 370 انتشارات جامی - چاپ اول1377
با تشکر از رفیق شفیق