وقتی به شهر خودم فکر می کنم
یادم نمیرود
کوچه باغهای شمیران
جویهای پراز آب مولوی
بازار گرم و پراز های و هوی آن
انبوه سروهای ساعی و گلهای ارغوان
یادم نمیرود
پرواز بلبلان
بانگ اذان مساجد به وقت ظهر
شهرم،شلوغ و پر از دود و آهن است
شهرم پر از هوای معطر به بوی سربیادم نمیرود
هر وقت باد میوزد
از دورها میشود کوه بلند دماوند را در شرق شهر دید
زیبا و استوار
انگار او نگران بقای ماست
یادم نمیرود
روزی که آسمان شهر خودم
پاک و صاف بود
تهران من:
در آرزوی دیدن یک روز بی غبار
هر روز صبح پشت پنجره،با دستهای باز
دعا میکنم
دعا
عماد و من
خیلی معصومانه بود
سلام
حق دارید. این شعر را به سفارش عماد(پسرم) و با کمک او با هم سرودیم.
ارادتمند