زندگی جاری است
بی نیاز از دلیل و برهان
بدون آن که لحظه ای برای تردید های ما درنگ کند
دخترکی را می شناختم....
دلیلش را گم کرده بود
روی پشت بام خانه رفت
می خواست در آسمان ها به دنبال دلیل بودنش باشد
پرنده شد
پرید
بال هایش یاریش ندادند و او
مانند برگی بر زمین افتاد
بی نیاز از دلیل و برهان
قلبم شکست
اشک هایم جاری شد
با خود گفتم
بی دلیل هم می شد زندگی کرد
چه دلیلی محکم تر از این که نفس می کشید
و کسی بود که برایش دلتنگ شود
مادری ، پدری
خواهر یا برادر
یا دوستی که در انتظارش بود
این روز ها
پرواز زودهنگام پرندگان کوچک و بیگناه
عادی است
راه که می روم مراقبم تا روی بال های زخم خورده
پا نگذارم
بیست و هفتم اسفندماه هزار و سیصدو هشتاد و نه
واقعا که قشنگ بود...
کمی پیش میاد یه شعری رو تا اخر بخونم
ولی اینو خوندم و کلی هم ازش لذت بردم...
ممنون
پاینده باشید
سپاسگزارم - ارادتمند شما