اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

وبلاگ

هر روز  که نه ، هروقت حرفی برای گفتن یا اندیشه ای برای سهیم شدن داشت
سراغ  رایانه اش می رفت. ساعت و روز وشب نداشت. انگار  اگر نمی نوشت راحت
نمی شد. کسی به وبلاگش سر نمی زد. تنها بود.

ولی این تنهایی مانعی برای
نوشتن نبود. در واقع امنیت خاطری فراهم می کرد که بی ملاحظه  ی دیده شدن
یا خوانده شدن بنویسد.دیشب هم داشت آماده میشد تا بنویسد. متوجه شد که
تنها نیست. ناشناسی  پیغامی گذاشته بود. خیلی دوستانه و با صمیمیت برایش
آرزوی موفقیت کرده بود. خوشحال شد.  فکر کرد تنهایی آنقدر که فکر می کرد
چنگی به دل نمی زند. فکر کرد اگر کسی را نداشته باشی که از اندیشه هایت
باخبر شود ، می شوی مثل جزیره ای تنها در اقیانوسی وسیع. یاد بطری هایی
افتاد که حامل پیامی بودند و در دریا رها می شدند تاروزی به ساحل برسند.
بی اختیار دستش را بالا برد. انگار می خواست به دوست ناشناسش بگوید: سلام
ممنونم که هستی ، خوشحالم که هستم...

نظرات 1 + ارسال نظر
جمشید یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.zoroo.blogsky.com

حس خوبی رو تداعی کردی

سلام
خوشحالم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد