اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

اندیشه های ساده در باب زندگی

یاداشت های روزانه

یک نفر امروز از میان ما رفت ، پیمان ناصری

همکاری داشتیم به نام پیمان ناصری .از نیروهای خدماتی اداره بود. آرام و سربه زیر. هر از چند گاهی می آمد. سلام می کرد و مشغول پاک کردن پنجره های اتاق  می شد. بعد هم همانطور آرام می رفت. امروز وقتی وارد اداره شدم فضا سنگین بود. از نگهبانی سوال کردم اتفاقی افتاده ؟ گفت یکی از نیروهای خدماتی از طبقه چهارم پرت شده و دست وپایش شکسته است. گفتم کدامشان؟ گفت نمی دانم. وقتی به طبقه سوم رسیدم از همکاران سوال کردم. خودش بود. همان همکار ارام و محجوب . وقتی می خواسته  پنجره های طبقه دهم را پاک کند تعادلش را از دست داده ، پرت شده بود و در دم جان باخته بود. ماتم برد. هر ماه برگه ورود وخروجش را جدا می گرفتم و برایش کنار می گذاشتم تا بیاید و ببرد. دیگر تمام شد. تن نحیفش از هم پاشیده. برای حفظ جانش هیچ اقدامی انجام نشده بود.  حتی یک کلاه ایمنی و نه هیچ چیز دیگری.  هیچ. کتاب زندگیش بسته شد. امروز 23 آبان 1394 است. روحش شاد.

معالجه حماقت

از دوست ارزشمندم کتابی به امانت دارم با عنوان : ارغنون مولوی. ص 178 کتاب به موضوعی پرداخته است تحت عنوان درد بی درمان:

می گویند مسیح پیغمبر برای فرار از زیان رسانی آدمی نادان سر به کوه گذاشت.

عیسی پسر مریم که به اذن  پروردگار می توانست مرده را زنده کند و بیماری های بی درمان را علاج کند، روزی اقرار کرده بود که از معالجه حماقت عاجز  مانده است و حتی یک بار او را دیده بودند که از دست مردی نادان به کوه می گریزد. مولانا نیز  همین داستان را بر می گزیند و به زیبایی د در دفتر دوم مثنوی داستان ابلهان را می سراید. خواندنش خالی از لطف نیست.

نام( زنده یاد نیما یوشیج)

نام بعضی نفرات

رزق روحم شده است.

وقت هر دلتنگی

سوی شان دارم دست

جرئتم می بخشد

روشنم می دارد.